شاه وقتی از نیت او باخبر شد،تمام علمای شهر اصفهان را برای گیر انداختن سفیر خارجی دعوت نمود.در میان آنها مرحوم آخوند ملامحسن فیض کاشانی بود.
آخوند کاشی رو به سفیر کرد و گفت:قانون پادشاهان آن است که برای سفارت،مردان بـزرگ، حکیم و با سواد را می فرستند.چطور شده که پادشاه شما،تـو را انتخاب کرده است؟! سفیر خیلی ناراحت شد.با عصبانیت گفت: من خودم سرآمد تمام علم ها هستم
فیض کاشی پرسید: اگر خود را دانا می دانی بگو در دست من چیست؟
سفیر سکوت کرد و جوابی نداد.
مرحوم کاشی لبخند زد و گفت: این نهایت علم توست؟!
سفیر با ناراحتی گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده ام در دست تو چیست؛ آن تربتی از تربت های بهشت است لیکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده ای؟!
مرحوم فیض کاشی فرمود:شاید در محاسبه اشتباه کرده ای!
سفیر مسیحی پاسخ داد: نـه! ولی تـو بگو خاک بهشت را از کجا آورده ای؟
مرحوم فیض گفت:
آیا اگر بگویم مسلمان می شوی؟! در دست من تـربت پاک حضرت سیدالشهدا علیه السّلام است.سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تـربت کربلا بود به سفیر نشان داد و ادامه داد:
پیغمبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
کربلا قطعه ای ازبهشت است.این کلام تصدیق سخن توست.تـو خود اقرار کردی و گفتی علم تـو خطا نمی کند و حدیث پیغبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را هم درصدق گفتارت شنیدی،پس پیغمبر ما در این تربت که قطعه ای از بهشت است،مدفون است و این نشانی از حقانیت دین ماست.
کرامات الحسینیه،ج۱
مرغ دلم پر مى زند اندر هوايت يا حسين
دارد دل بشكسته ام شوق لقايت يا حسين
من عاشق دل خسته ام بر مهر تو دل بسته ام
از قيد دنيا رسته ام گريم برايت ياحسين
طى شد بهار عمر من در آرزوى كوى تو
خواهم ز حق گيرم مكان در كربلايت ياحسين
هر گه كنم ياد غمت گريم براى ماتمت
دارم به سر شور و نوا در ماجرايت يا حسين
زان حالت جانسوز تو آتش زده بر جان من
آه و فغان زان تشنگى جانم فدايت يا حسين
اكنون ز پا افتاده ام بيمار و زار و خسته ام
یک دم قدم نه بر سرم دارم هوايت يا حسين
آن دم كه جان گردد روان از پيكر اى آرام جان
گويد مقدّم با فغان دارم عزايت يا حسين
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0